بانوی تاجدار مرا طوقدار کرد


بانوی تاجدار مرا طوقدار کرد

بانوی تاجدار مرا طوقدار کرد


بانوی تاجدار مرا طوقدار کرد

طوق مرا چو تاج فلک آشکار کرد
طوق مرا چو تاج فلک آشکار کرد
طوق مرا چو تاج فلک آشکار کرد
طوق مرا چو تاج فلک آشکار کرد
چون پیر روزه دار برم سجده، کو مرا
چون پیر روزه دار برم سجده، کو مرا
چون پیر روزه دار برم سجده، کو مرا
چون پیر روزه دار برم سجده، کو مرا
چون طفل شیر خوار عرب طوقدارکرد
چون طفل شیر خوار عرب طوقدارکرد
چون طفل شیر خوار عرب طوقدارکرد
چون طفل شیر خوار عرب طوقدارکرد
تا لاجرم زبان من از چاشنی شکر
تا لاجرم زبان من از چاشنی شکر
تا لاجرم زبان من از چاشنی شکر
تا لاجرم زبان من از چاشنی شکر
چون کام روزه دار و لب شیر خوار کرد
چون کام روزه دار و لب شیر خوار کرد
چون کام روزه دار و لب شیر خوار کرد
چون کام روزه دار و لب شیر خوار کرد
بودم به طبع سنقر حلقه به گوش او
بودم به طبع سنقر حلقه به گوش او
بودم به طبع سنقر حلقه به گوش او
بودم به طبع سنقر حلقه به گوش او
اکنون ز شکر گوش مرا گوشوار کرد
اکنون ز شکر گوش مرا گوشوار کرد
اکنون ز شکر گوش مرا گوشوار کرد
اکنون ز شکر گوش مرا گوشوار کرد
هنگام آنکه خلعه دهد باغ را بهار
هنگام آنکه خلعه دهد باغ را بهار
هنگام آنکه خلعه دهد باغ را بهار
هنگام آنکه خلعه دهد باغ را بهار
آن گنج زر فشان خزان اختیار کرد
آن گنج زر فشان خزان اختیار کرد
آن گنج زر فشان خزان اختیار کرد
آن گنج زر فشان خزان اختیار کرد
از زر کش و ممزج و اطلس لباس من
از زر کش و ممزج و اطلس لباس من
از زر کش و ممزج و اطلس لباس من
از زر کش و ممزج و اطلس لباس من
چون خیمهٔ خزان و شراع بهار کرد
چون خیمهٔ خزان و شراع بهار کرد
چون خیمهٔ خزان و شراع بهار کرد
چون خیمهٔ خزان و شراع بهار کرد
زربفت روز را فلک از اطلس هوا
زربفت روز را فلک از اطلس هوا
زربفت روز را فلک از اطلس هوا
زربفت روز را فلک از اطلس هوا
خواهد بر این ممزج و زرکش نثار کرد
خواهد بر این ممزج و زرکش نثار کرد
خواهد بر این ممزج و زرکش نثار کرد
خواهد بر این ممزج و زرکش نثار کرد
کرد آفتاب و صبح کلاه و لباچه ام
کرد آفتاب و صبح کلاه و لباچه ام
کرد آفتاب و صبح کلاه و لباچه ام
کرد آفتاب و صبح کلاه و لباچه ام
این زرکش مغرق و آن زرنگار کرد
این زرکش مغرق و آن زرنگار کرد
این زرکش مغرق و آن زرنگار کرد
این زرکش مغرق و آن زرنگار کرد
و آنگه ز ماه و زهره کلاه و لباچه را
و آنگه ز ماه و زهره کلاه و لباچه را
و آنگه ز ماه و زهره کلاه و لباچه را
و آنگه ز ماه و زهره کلاه و لباچه را
هم قوقه و هم انگلهٔ شاهوار کرد
هم قوقه و هم انگلهٔ شاهوار کرد
هم قوقه و هم انگلهٔ شاهوار کرد
هم قوقه و هم انگلهٔ شاهوار کرد
از جنس کارگاه نشابور و کار روم
از جنس کارگاه نشابور و کار روم
از جنس کارگاه نشابور و کار روم
از جنس کارگاه نشابور و کار روم
بر من خراج روم و نشابور خوار کرد
بر من خراج روم و نشابور خوار کرد
بر من خراج روم و نشابور خوار کرد
بر من خراج روم و نشابور خوار کرد
بر اسب بخت کرد سوارم به تازگی
بر اسب بخت کرد سوارم به تازگی
بر اسب بخت کرد سوارم به تازگی
بر اسب بخت کرد سوارم به تازگی
تا خلعتم ممزج اسب و سوار کرد
تا خلعتم ممزج اسب و سوار کرد
تا خلعتم ممزج اسب و سوار کرد
تا خلعتم ممزج اسب و سوار کرد
از رزمه رزمه اطلس و کیسه کیسه سیم
از رزمه رزمه اطلس و کیسه کیسه سیم
از رزمه رزمه اطلس و کیسه کیسه سیم
از رزمه رزمه اطلس و کیسه کیسه سیم
دست سمن ستان و برم لاله زار کرد
دست سمن ستان و برم لاله زار کرد
دست سمن ستان و برم لاله زار کرد
دست سمن ستان و برم لاله زار کرد
چون آفتاب زرد و شفق خانهٔ مرا
چون آفتاب زرد و شفق خانهٔ مرا
چون آفتاب زرد و شفق خانهٔ مرا
چون آفتاب زرد و شفق خانهٔ مرا
از زرد و سرخ زرکش اطلس نگار کرد
از زرد و سرخ زرکش اطلس نگار کرد
از زرد و سرخ زرکش اطلس نگار کرد
از زرد و سرخ زرکش اطلس نگار کرد
تا خجلتم بسان شفق سرخ روی ساخت
تا خجلتم بسان شفق سرخ روی ساخت
تا خجلتم بسان شفق سرخ روی ساخت
تا خجلتم بسان شفق سرخ روی ساخت
شکرم چو آفتاب زبان صد هزار کرد
شکرم چو آفتاب زبان صد هزار کرد
شکرم چو آفتاب زبان صد هزار کرد
شکرم چو آفتاب زبان صد هزار کرد
در روزه بودم از سخن و جامهٔ دو عید
در روزه بودم از سخن و جامهٔ دو عید
در روزه بودم از سخن و جامهٔ دو عید
در روزه بودم از سخن و جامهٔ دو عید
بر من فکند و عهد مرا عیدوار کرد
بر من فکند و عهد مرا عیدوار کرد
بر من فکند و عهد مرا عیدوار کرد
بر من فکند و عهد مرا عیدوار کرد
دیدم دو عید و روزه گشادم به اب شکر
دیدم دو عید و روزه گشادم به اب شکر
دیدم دو عید و روزه گشادم به اب شکر
دیدم دو عید و روزه گشادم به اب شکر
هر کو دو عید دید ز روزه کنار کرد
هر کو دو عید دید ز روزه کنار کرد
هر کو دو عید دید ز روزه کنار کرد
هر کو دو عید دید ز روزه کنار کرد
هر دم به آب شکر وضو تازه می کنم
هر دم به آب شکر وضو تازه می کنم
هر دم به آب شکر وضو تازه می کنم
هر دم به آب شکر وضو تازه می کنم
تا فرض شکر او بتوانم گزار کرد
تا فرض شکر او بتوانم گزار کرد
تا فرض شکر او بتوانم گزار کرد
تا فرض شکر او بتوانم گزار کرد
درگاه اوست قبله و من در نماز شکر
درگاه اوست قبله و من در نماز شکر
درگاه اوست قبله و من در نماز شکر
درگاه اوست قبله و من در نماز شکر
تکبیر بسته ام که دلم حق گزار کرد
تکبیر بسته ام که دلم حق گزار کرد
تکبیر بسته ام که دلم حق گزار کرد
تکبیر بسته ام که دلم حق گزار کرد
چون چرخ در رکوع و چو مهتاب در سجود
چون چرخ در رکوع و چو مهتاب در سجود
چون چرخ در رکوع و چو مهتاب در سجود
چون چرخ در رکوع و چو مهتاب در سجود
بردم نماز آنکه مرا زیر بار کرد
بردم نماز آنکه مرا زیر بار کرد
بردم نماز آنکه مرا زیر بار کرد
بردم نماز آنکه مرا زیر بار کرد
اصل و تبارش از عرب است و کیان ملک
اصل و تبارش از عرب است و کیان ملک
اصل و تبارش از عرب است و کیان ملک
اصل و تبارش از عرب است و کیان ملک
با من کرم به نسبت اصل و تبار کرد
با من کرم به نسبت اصل و تبار کرد
با من کرم به نسبت اصل و تبار کرد
با من کرم به نسبت اصل و تبار کرد
انعامش از تبار گذشته است و چون توان
انعامش از تبار گذشته است و چون توان
انعامش از تبار گذشته است و چون توان
انعامش از تبار گذشته است و چون توان
ذرات آفتاب فلک را شمار کرد
ذرات آفتاب فلک را شمار کرد
ذرات آفتاب فلک را شمار کرد
ذرات آفتاب فلک را شمار کرد
اقبال صفوة الدین بانوی روزگار
اقبال صفوة الدین بانوی روزگار
اقبال صفوة الدین بانوی روزگار
اقبال صفوة الدین بانوی روزگار
ناساز روزگار مرا سازگار کرد
ناساز روزگار مرا سازگار کرد
ناساز روزگار مرا سازگار کرد
ناساز روزگار مرا سازگار کرد
خلقند شرم سار ز فریاد من که من
خلقند شرم سار ز فریاد من که من
خلقند شرم سار ز فریاد من که من
خلقند شرم سار ز فریاد من که من
فریاد می کنم که مرا شرم سار کرد
فریاد می کنم که مرا شرم سار کرد
فریاد می کنم که مرا شرم سار کرد
فریاد می کنم که مرا شرم سار کرد
غرقم به بحر منت و آواز الغریق
غرقم به بحر منت و آواز الغریق
غرقم به بحر منت و آواز الغریق
غرقم به بحر منت و آواز الغریق
چندان زدم که حلقهٔ حلقم فکار کرد
چندان زدم که حلقهٔ حلقم فکار کرد
چندان زدم که حلقهٔ حلقم فکار کرد
چندان زدم که حلقهٔ حلقم فکار کرد
از بس که گفتم ای ملکه بس بس از کرم
از بس که گفتم ای ملکه بس بس از کرم
از بس که گفتم ای ملکه بس بس از کرم
از بس که گفتم ای ملکه بس بس از کرم
جمع ملائکه در گوش استوار کرد
جمع ملائکه در گوش استوار کرد
جمع ملائکه در گوش استوار کرد
جمع ملائکه در گوش استوار کرد
خاقانی است بر در او زینهاریی
خاقانی است بر در او زینهاریی
خاقانی است بر در او زینهاریی
خاقانی است بر در او زینهاریی
وین زینهاری از کرمش زینهار کرد
وین زینهاری از کرمش زینهار کرد
وین زینهاری از کرمش زینهار کرد
وین زینهاری از کرمش زینهار کرد
گر بر درش درختک دانا شدم چه باک
گر بر درش درختک دانا شدم چه باک
گر بر درش درختک دانا شدم چه باک
گر بر درش درختک دانا شدم چه باک
کاقبال او درخت کدو را چنار کرد
کاقبال او درخت کدو را چنار کرد
کاقبال او درخت کدو را چنار کرد
کاقبال او درخت کدو را چنار کرد
بلقیس بانوان و سلیمان شه اخستان
بلقیس بانوان و سلیمان شه اخستان
بلقیس بانوان و سلیمان شه اخستان
بلقیس بانوان و سلیمان شه اخستان
من هدهدی که عقل به من افتخار کرد
من هدهدی که عقل به من افتخار کرد
من هدهدی که عقل به من افتخار کرد
من هدهدی که عقل به من افتخار کرد
هدهد کنون که خلعت بلقیس عهد یافت
هدهد کنون که خلعت بلقیس عهد یافت
هدهد کنون که خلعت بلقیس عهد یافت
هدهد کنون که خلعت بلقیس عهد یافت
بختش به خلعت ملک امیدوار کرد
بختش به خلعت ملک امیدوار کرد
بختش به خلعت ملک امیدوار کرد
بختش به خلعت ملک امیدوار کرد
تا بشنود جهان که فلان مرغ را به وقت
تا بشنود جهان که فلان مرغ را به وقت
تا بشنود جهان که فلان مرغ را به وقت
تا بشنود جهان که فلان مرغ را به وقت
بلقیس خرقه دار و سلیمان شعار کرد
بلقیس خرقه دار و سلیمان شعار کرد
بلقیس خرقه دار و سلیمان شعار کرد
بلقیس خرقه دار و سلیمان شعار کرد
این بین بی من از قلم من فتاد از آنک
این بین بی من از قلم من فتاد از آنک
این بین بی من از قلم من فتاد از آنک
این بین بی من از قلم من فتاد از آنک
نتوان عطای شه به ستم خواستار کرد
نتوان عطای شه به ستم خواستار کرد
نتوان عطای شه به ستم خواستار کرد
نتوان عطای شه به ستم خواستار کرد
زیرا به خاک و خاره دهد خرقه آفتاب
زیرا به خاک و خاره دهد خرقه آفتاب
زیرا به خاک و خاره دهد خرقه آفتاب
زیرا به خاک و خاره دهد خرقه آفتاب
هرک آفتاب دید چنین اعتبار کرد
هرک آفتاب دید چنین اعتبار کرد
هرک آفتاب دید چنین اعتبار کرد
هرک آفتاب دید چنین اعتبار کرد
بینی به آفتاب که برتافت بامداد
بینی به آفتاب که برتافت بامداد
بینی به آفتاب که برتافت بامداد
بینی به آفتاب که برتافت بامداد
بر خاک ره نسج زراندوده بار کرد
بر خاک ره نسج زراندوده بار کرد
بر خاک ره نسج زراندوده بار کرد
بر خاک ره نسج زراندوده بار کرد
چه سود ز آفتاب گریبان سرو را
چه سود ز آفتاب گریبان سرو را
چه سود ز آفتاب گریبان سرو را
چه سود ز آفتاب گریبان سرو را
کو زر و لعل در بن دامان نثار کرد
کو زر و لعل در بن دامان نثار کرد
کو زر و لعل در بن دامان نثار کرد
کو زر و لعل در بن دامان نثار کرد
شاه جهانیان علی آسا که ذو الجلال
شاه جهانیان علی آسا که ذو الجلال
شاه جهانیان علی آسا که ذو الجلال
شاه جهانیان علی آسا که ذو الجلال
از گوهر زبان منش ذوالفقار کرد
از گوهر زبان منش ذوالفقار کرد
از گوهر زبان منش ذوالفقار کرد
از گوهر زبان منش ذوالفقار کرد
زنگار خورده جنگ کند ذوالفقار من
زنگار خورده جنگ کند ذوالفقار من
زنگار خورده جنگ کند ذوالفقار من
زنگار خورده جنگ کند ذوالفقار من
کاخر به ذوالفقار توان کارزار کرد
کاخر به ذوالفقار توان کارزار کرد
کاخر به ذوالفقار توان کارزار کرد
کاخر به ذوالفقار توان کارزار کرد
شاه سخن منم شعرا دزد گنج من
شاه سخن منم شعرا دزد گنج من
شاه سخن منم شعرا دزد گنج من
شاه سخن منم شعرا دزد گنج من
بس دزد سر زده را تارومار کرد
بس دزد سر زده را تارومار کرد
بس دزد سر زده را تارومار کرد
بس دزد سر زده را تارومار کرد
از نام من شدند به آواز و طرفه نیست
از نام من شدند به آواز و طرفه نیست
از نام من شدند به آواز و طرفه نیست
از نام من شدند به آواز و طرفه نیست
صبحی که دزد سر زده را تار و مار کرد
صبحی که دزد سر زده را تار و مار کرد
صبحی که دزد سر زده را تار و مار کرد
صبحی که دزد سر زده را تار و مار کرد
نی نی اگرچه معجزه دارم چو عاجزم
نی نی اگرچه معجزه دارم چو عاجزم
نی نی اگرچه معجزه دارم چو عاجزم
نی نی اگرچه معجزه دارم چو عاجزم
بخت نهفته را نتوان آشکار کرد
بخت نهفته را نتوان آشکار کرد
بخت نهفته را نتوان آشکار کرد
بخت نهفته را نتوان آشکار کرد
امید آبروی ندارم به لطف شاه
امید آبروی ندارم به لطف شاه
امید آبروی ندارم به لطف شاه
امید آبروی ندارم به لطف شاه
کامسال کمتر است قبولی که پار کرد
کامسال کمتر است قبولی که پار کرد
کامسال کمتر است قبولی که پار کرد
کامسال کمتر است قبولی که پار کرد
مویی شدم که موی شکافم به تیر نطق
مویی شدم که موی شکافم به تیر نطق
مویی شدم که موی شکافم به تیر نطق
مویی شدم که موی شکافم به تیر نطق
کسیب طالعم هدف اضطرار کرد
کسیب طالعم هدف اضطرار کرد
کسیب طالعم هدف اضطرار کرد
کسیب طالعم هدف اضطرار کرد
گوئی حریر سرخ ملخ را ز اشک خون
گوئی حریر سرخ ملخ را ز اشک خون
گوئی حریر سرخ ملخ را ز اشک خون
گوئی حریر سرخ ملخ را ز اشک خون
بیم سیاه پوشی دیدار سار کرد
بیم سیاه پوشی دیدار سار کرد
بیم سیاه پوشی دیدار سار کرد
بیم سیاه پوشی دیدار سار کرد
می گفتم از سخن زر و زوری به کف کنم
می گفتم از سخن زر و زوری به کف کنم
می گفتم از سخن زر و زوری به کف کنم
می گفتم از سخن زر و زوری به کف کنم
امید زر و زور مرا خوار و زار کرد
امید زر و زور مرا خوار و زار کرد
امید زر و زور مرا خوار و زار کرد
امید زر و زور مرا خوار و زار کرد
ماری به کف مرا دو زبان است این قلم
ماری به کف مرا دو زبان است این قلم
ماری به کف مرا دو زبان است این قلم
ماری به کف مرا دو زبان است این قلم
دستم معزمی شده کافسون مار کرد
دستم معزمی شده کافسون مار کرد
دستم معزمی شده کافسون مار کرد
دستم معزمی شده کافسون مار کرد
نی پاره ای به دست و سواری کنم بر او
نی پاره ای به دست و سواری کنم بر او
نی پاره ای به دست و سواری کنم بر او
نی پاره ای به دست و سواری کنم بر او
چون طفل کو بر اسب کدوئین سوار کرد
چون طفل کو بر اسب کدوئین سوار کرد
چون طفل کو بر اسب کدوئین سوار کرد
چون طفل کو بر اسب کدوئین سوار کرد
کس نی سوار دید که با شه مصاف داد؟
کس نی سوار دید که با شه مصاف داد؟
کس نی سوار دید که با شه مصاف داد؟
کس نی سوار دید که با شه مصاف داد؟
وز نی ستور دید که در ره غبار کرد؟
وز نی ستور دید که در ره غبار کرد؟
وز نی ستور دید که در ره غبار کرد؟
وز نی ستور دید که در ره غبار کرد؟
مانم به کودکی که ز نارنج کفه ساخت
مانم به کودکی که ز نارنج کفه ساخت
مانم به کودکی که ز نارنج کفه ساخت
مانم به کودکی که ز نارنج کفه ساخت
پنداشت کو ترازوی زر عیار کرد
پنداشت کو ترازوی زر عیار کرد
پنداشت کو ترازوی زر عیار کرد
پنداشت کو ترازوی زر عیار کرد
بخت رمیده را نتوان یافت چون توان
بخت رمیده را نتوان یافت چون توان
بخت رمیده را نتوان یافت چون توان
بخت رمیده را نتوان یافت چون توان
ز آن تار کآفتاب تند پود و تار کرد
ز آن تار کآفتاب تند پود و تار کرد
ز آن تار کآفتاب تند پود و تار کرد
ز آن تار کآفتاب تند پود و تار کرد
خود هیچ کرم یبد شنید است هیچ کس
خود هیچ کرم یبد شنید است هیچ کس
خود هیچ کرم یبد شنید است هیچ کس
خود هیچ کرم یبد شنید است هیچ کس
کو تار بست و تخم نهاد و حصار کرد
کو تار بست و تخم نهاد و حصار کرد
کو تار بست و تخم نهاد و حصار کرد
کو تار بست و تخم نهاد و حصار کرد
یا هیچ عنکبوت سطرلاب کس بدید
یا هیچ عنکبوت سطرلاب کس بدید
یا هیچ عنکبوت سطرلاب کس بدید
یا هیچ عنکبوت سطرلاب کس بدید
کب دهن تنید و بدو بند غار کرد
کب دهن تنید و بدو بند غار کرد
کب دهن تنید و بدو بند غار کرد
کب دهن تنید و بدو بند غار کرد
آنم که با دو کعبه مرا حق خدمت است
آنم که با دو کعبه مرا حق خدمت است
آنم که با دو کعبه مرا حق خدمت است
آنم که با دو کعبه مرا حق خدمت است
آری بر این دو کعبه توان جان نثار کرد
آری بر این دو کعبه توان جان نثار کرد
آری بر این دو کعبه توان جان نثار کرد
آری بر این دو کعبه توان جان نثار کرد
این کعبه نور ایزد و آن سنگ خاره بود
این کعبه نور ایزد و آن سنگ خاره بود
این کعبه نور ایزد و آن سنگ خاره بود
این کعبه نور ایزد و آن سنگ خاره بود
آن کعبه پور آزر و این کردگار کرد
آن کعبه پور آزر و این کردگار کرد
آن کعبه پور آزر و این کردگار کرد
آن کعبه پور آزر و این کردگار کرد
این کعبه در سرادق شروان سریر داشت
این کعبه در سرادق شروان سریر داشت
این کعبه در سرادق شروان سریر داشت
این کعبه در سرادق شروان سریر داشت
و آن کعبه در حدیقهٔ مکه قرار کرد
و آن کعبه در حدیقهٔ مکه قرار کرد
و آن کعبه در حدیقهٔ مکه قرار کرد
و آن کعبه در حدیقهٔ مکه قرار کرد
این کعبه در عجم عجمش سرگزیت داد
این کعبه در عجم عجمش سرگزیت داد
این کعبه در عجم عجمش سرگزیت داد
این کعبه در عجم عجمش سرگزیت داد
و آن کعبه در عرب عربش سبز ازار کرد
و آن کعبه در عرب عربش سبز ازار کرد
و آن کعبه در عرب عربش سبز ازار کرد
و آن کعبه در عرب عربش سبز ازار کرد
این کعبه را خدای ظفر در یمین نهاد
این کعبه را خدای ظفر در یمین نهاد
این کعبه را خدای ظفر در یمین نهاد
این کعبه را خدای ظفر در یمین نهاد
و آن کعبه را خلیل حجر در یسار کرد
و آن کعبه را خلیل حجر در یسار کرد
و آن کعبه را خلیل حجر در یسار کرد
و آن کعبه را خلیل حجر در یسار کرد
آن کعبه ناف عالم و از طیب ساحتش
آن کعبه ناف عالم و از طیب ساحتش
آن کعبه ناف عالم و از طیب ساحتش
آن کعبه ناف عالم و از طیب ساحتش
آفاق وصف نافهٔ مشک تتار کرد
آفاق وصف نافهٔ مشک تتار کرد
آفاق وصف نافهٔ مشک تتار کرد
آفاق وصف نافهٔ مشک تتار کرد
این کعبه شاه اعظم و ایزد ز قدرتش
این کعبه شاه اعظم و ایزد ز قدرتش
این کعبه شاه اعظم و ایزد ز قدرتش
این کعبه شاه اعظم و ایزد ز قدرتش
بر نو عروس فتح شه کام کار کرد
بر نو عروس فتح شه کام کار کرد
بر نو عروس فتح شه کام کار کرد
بر نو عروس فتح شه کام کار کرد
آن کعبه را کبوتر پرنده در حرم
آن کعبه را کبوتر پرنده در حرم
آن کعبه را کبوتر پرنده در حرم
آن کعبه را کبوتر پرنده در حرم
کاخر ز بام کعبه نیارد گذار کرد
کاخر ز بام کعبه نیارد گذار کرد
کاخر ز بام کعبه نیارد گذار کرد
کاخر ز بام کعبه نیارد گذار کرد
این کعبه را به جای کبوتر همای بخت
این کعبه را به جای کبوتر همای بخت
این کعبه را به جای کبوتر همای بخت
این کعبه را به جای کبوتر همای بخت
کاندر حرم مجاورت این دیار کرد
کاندر حرم مجاورت این دیار کرد
کاندر حرم مجاورت این دیار کرد
کاندر حرم مجاورت این دیار کرد
شش حج تمام بر در این کعبه کرده ام
شش حج تمام بر در این کعبه کرده ام
شش حج تمام بر در این کعبه کرده ام
شش حج تمام بر در این کعبه کرده ام
کایزد به حج و کعبه مرا بختیار کرد
کایزد به حج و کعبه مرا بختیار کرد
کایزد به حج و کعبه مرا بختیار کرد
کایزد به حج و کعبه مرا بختیار کرد
امسال قصد خدمت آن کعبه می کنم
امسال قصد خدمت آن کعبه می کنم
امسال قصد خدمت آن کعبه می کنم
امسال قصد خدمت آن کعبه می کنم
کاین آرزو دلم گرو انتظار کرد
کاین آرزو دلم گرو انتظار کرد
کاین آرزو دلم گرو انتظار کرد
کاین آرزو دلم گرو انتظار کرد
بانوی شرق و غرب مگر رخصه خواهدم
بانوی شرق و غرب مگر رخصه خواهدم
بانوی شرق و غرب مگر رخصه خواهدم
بانوی شرق و غرب مگر رخصه خواهدم
کامید این حدیث دو گوشم چهار کرد
کامید این حدیث دو گوشم چهار کرد
کامید این حدیث دو گوشم چهار کرد
کامید این حدیث دو گوشم چهار کرد